بعد از ۱۵ ماه از آخرین سفرم، امروز به تهران آمدم. عجب سرمای بی برکتی! حداقل کردستان برف و بارانی دارد…
هر وقت به تهران می آیم به دوستانم سر می زنم تا ببینم کی در حال چه کاری است. نوکی هم به کتابهای آن رفیق می زنم چون از این نوع مطالعه های یهویی خیلی خوشم می آید. منبع ایده است. مثل خواندن عنوان کتابها در کتابفروشی.
در خانه ی دوستم دو کتاب شعر بر می دارم که قبل هم خوانده ام.
«آدم ها روی پل» ویسواوا شیمبورسکا
«خاطره ای در درونم است» آنا آخماتوا
قسمتی از شعرهای هر دو کتاب:
و همیشه پاره ای خواهم بود از زندگی تو
از بهشتی که برایم ساختی
گرانبهاترین ها را خواهم فروخت
عشق ات را، نازک اندیشی ات را
– – –
هر دوشان، روبوسی هایی کردند
که مال ما نبود
در این هنگام چمدانی گم شد
که مال من نبود
Post Views: 31
آخرین نظرات: