داستان درختم

معرفی می کنم. این همان شلیلی است که پارسال خوردم و هسته اش را در باغچه حیاط کاشتم. مادر می گفت سبز نمی شود. فکر کنم پاییز بود. اما من کاشتمش و از سوز سرما رفتم خانه گرم شوم.

بهار سبز شد! و این دومین بهار این درخچه ی زیبا است که قدش به ۳۰ سانت می رسد. هر وقت به این درخت نگاه می کنم این چیزها برایم تداعی می شود:

تو بکار، شاید سبز شدن را دیدی.

نه امیدواری، نه ناامیدی. خنثی کار کن.

چیزهایی که از ماست بیشتر مراقب شان هستیم.

هر آدمی کلی چیز دارد، ولی نه شاید یک درخت.

کوچک شروع کن، حتی یک هسته هم می‌تواند بزرگ شود.

صبر کن، گاهی وقت‌ها فقط باید منتظر بهار بمانی (تا بهار صبر کن باندینی).

طبیعت یادت می‌دهد گاهی فقط باید اعتماد کنی و بگذاری زمان کار خودش را بکند.

 

درخت من شلیل است. درخت شما چه؟

 

بدترین کاری که سال 403 انجام دادم

 

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط