۳۱ اردیبهشت با یک پرواز ۸ ساعته از تهران به فرودگاه شنژن در چین رسیدم. دو ماه پیش فیلم گاندو برای فستیوال SmallRig انتخاب شده بود و جشنواره طی چند ایمیل راغب بودنش را برای حضورم در جشنواره و کاور کردن کل هزینه های سفر نشان داده بود.
اولین چیزی که از شنژن می دانستم خواندن کتابی به نام شنژن نوشته گی دولیل از نشر اطراف بود. نویسنده برای کار در یک استودیوی فیلمسازی در سال ۱۹۹۸ چند ماه در شنژن زندگی کرده بود و شنژن در آن زمان یک دهکده ماهیگیری بوده و نویسنده سختی های زیادی برای ارتباط با مردم عجب و غریب چین کشیده؛ که در کتابش به زیبایی مصور شده.
بعد از پروازی نسبتا طولانی، در فرودگاه به دنبالم آمدند و به هتل بردند. هوای شنژن شرجی بود اما اصلا اذیت نمی کرد و اکثر اوقات احساس خنکی می کردی.
ساعت ۵ مهمانی مفصلی برای فیلمسازان که از کشورهای مختلفی آمده بودند برگزار کردند. اولین غذایی که سر میز آوردند گوشت خوک همراه با خیارهای بسیار ریز و خوشمزه بود. فکر کردم غذا همین است و تا آخر این سفر چند کیلو وزن کم می کنم، اما هر ۱۰ دقیقه یک غذا یا نوشیدنی می آوردند، هر ده دقیقه تا ۲ ساعت!
مهمانی شام دقیقا دو ساعت طول کشید و در این زمان بیشتر از ده غذا سر سفره آوردند. یکی از غذاها گوشت بره بود و حسابی لذیذ. خیک ام را پر کردم چون ترسیدم این آخرین شانس ام برای غذایی باشد که امشب سر میز شام می آید. اما دوباره سرو کله ی غذاهایی پیدا شد که قیافه شان عجیب بود اما در دهان بسیار خوشمزه.
دلیل طول عمر زیاد چینی ها و پوست خوبشان، تازه خوری شان است. همه چیز را تازه مصرف می کنند و غذایشان یخچالی نیست. برخلاف کلیشه هایی که از چینی ها شنیده و دیده ایم، اتفاقا بسیار هم سالم خور هستند. یکی از عادت های خوبشان اعتقاد نداشتن به دور ریز هر چیزی است. حتی پوست پرتقال را هم خشک می کنند و در فروشگاه ها می فروشند.
شب وقتی برگشتم هتل، جشنواره در ویچت دعوت کرد در جلسه آنلاین فیلمنامه ام شرکت کنم. یک فیلمنامه بلند به جشنواره داده بودم و باید از آن دفاع می کردم. و این دفاع هم تمرینی بود و یک منتور در زوم می آمد و راهنمایی ام می کرد که برای جلسه پیچینگ چه بگویم. و قابل پیچاندن هم نبود! این جلسه را قبل از اینکه چین بیایم از من خواسته بودند. اما به بهانه برنامه ریزی برای سفر کنسل کردم. در سرزمین خودشان مچم را گرفتند!
جلسه ۲۰ دقیقه ای تمام شد و من با توجه به خستگی راه فکر کردم فورا خوابم می گیرد اما اختلاف چهار و نیم ساعته چین با ایران تا نصف شب بین خواب و بیداری اسیرم کرد.
فردا که بیدار شدم، خبر عجیبی شنیدم. فستیوال همان افتتاحیه اختتامیه می شد! این به معنای تمام شدن فستیوال نبود، فقط جوایز اهدا می شد و دو روز بعد را می توانستی با خیال راحت و بدون استرس اینکه جایزه می گیری یا نه، خوش می گذراندی!
داوران جشنواره به ریاست روبی یانگ، فیلمساز برنده اسکار در سال ۲۰۰۷ جوایز را اعلام کردند و گاندو برنده جایزه برنزی و ۸۰۰ دلار نقدی شد.
روز دوم به گشت و گذار در شهر گذشت. یک و نیم ساعت با اتوبوس ما را بردند تا تونل زیر دریا که پارسال افتتاح شده بود را نشانمان بدهند. این پل فاصله ی ۳ ساعته بین شهر شنژن و ژونگشان را به نیم ساعت تبدیل کرده بود و طبق اطلاعاتی که از دیپ سیک گرفتم، ۱۰ تا رکورد را همزمان شکسته بود. طول تونل ۲۴ کیلومتر است و برای هرچه سریعتر شدن تجارت بین کشور ها ساخته شده. تورلیدر یکساعت فقط در مورد این تونل حرف زد. بعد احساس کردیم جهت مان عوض شده و باز به تونل برگشته ایم. پرسیدیم چرا؟ گفتند بخاطر غرور ملی! اشتیاق عجیبی داشتند تا پیشرفت کشورشان را نشانمان بدهند. و واقعا هم پیشرفته هستند. هر یک کیلومتر یک جزیره هوشمند در حال ساخت بود.
بعد از دیدن شهر و جاذبه های شنژن، به رستورانی VIP رفتیم. از همان رستوران ها که روز اول رفتیم و دو ساعت فقط غذا آوردند. قرار بود همان روال روز اول تکرار شود. وقتی داخل رستوران شدیم Zhou Yang مدیر جشنواره و فاندر اسمالریگ که سازنده تجهیزات فیلمسازی است، به عنوان میزبان قبل از همه ما در اتاق VIP رستوران نشسته بود و به ما خوشامد گفت. سر هر میز اسم فیلمسازان و صندلی ای که باید روی آن بنشینند نوشته شده بود. میز من از قبل جشنواره به رستوران خبر داده بود و یک قاشق طلایی رنگ برایم گذاشته بودند. دقت در جزییات و احترام به مهمان از ویژگی های خیلی خوب چینی ها است.
چهار دختر جوان به میز ما اضافه شدند. روزانه از دانشگاه این افراد را به جشنواره می فرستادند تا به کیفیت برگزاری جشنواره کمک کنند. بی ادعا و خیلی اهل کمک بودند. جثه های ریزی داشتند و خیلی خجالتی بودند. اما وقتی پای خوردن وسط می آمد ده برابر جثه شان غذا پایین می دادند. یکی از آنها مسئول این شد وقتی غذا سر میز می آمد، اطلاع می داد گوشت خوک است یا بره!
وسط شام، دبیر بی ادعا و مهربان سر سه تا میز آمد و لیوان به هم کوبیدیم و Cheers کردیم!
شب دوم، اختلاف ساعت بین ایران و چین همچنان توی روح و روانم ته نشین نشده بود و اذیتم می کرد. بی خوابی مرا به خیابان کشاند. ساعت 1 شب بود و دو تا دختر لاغر و عروسکی را دیدم که کنار نارگیل های قد بلند هتل، افتاده بودند و همدیگر را بغل کرده بودند. انگار بی هوش شده باشند. وقتی کمی نزدیک شدم دیدم مست کرده اند. خیابانی پایین تر رفتم. دختر و پسری جوان سر خیابان، سر خوش و بی خیال از جهان از لب های هم شهد می گرفتند. خیلی آرام و نزدیک به این عنوان: نیمه شب در شنژن!
به سوپر مارکتی رفتیم و کمی خوراکی و یک خمیر دندان گیاهی گرفتم. وقتی به هتل برگشتم و خمیر دندان را استفاده کردم، آرزو کردم سریع صبح شود تا بتوانم دوباره از آن خمیردندان استفاده کنم! فوق العاده خوشبو و سالم بنظر می رسید. دولت چین قوانین سخت گیرانه ای روی بهداشت و کیفیت مواد خوراکی و بهداشتی دارد.
روز سوم قسمت فیلمنامه ی جشنواره بود. یک فیلمنامه سینمایی برای این بخش فرستاده بودم و سه روز قبل از جشنواره خبر دادند انتخاب شده و تریلر و کیت مطبوعاتی فیلمنامه را برایشان بفرستم. اما من هنوز فیلم را که نساخته بودم. و ساخت تریلر برای فیلمنامه ای که ساخته نشده بدون تایم و بدون هزینه نشد است. چون اصرار بر تریلر داشتند، دست به کار شدم و با هوش مصنوعی یک تریلر ساختم. اما برای این کار تا صبح نخوابیدم.
روز ارائه داوران که روبی یانگ فیلمساز برنده اسکار هم در ترکیب آنها حاضر بود، به فیلمنامه نویسان هشت دقیقه وقت می دادند تا فیلمنامه را معرفی کنند و در واقع از کارشان دفاع کنند و زاویه های دیگری از کارشان را برای داوران روشن کنند. زمان در چین بسیار مهم است و اعتقادی به رُند کردن ندارند. مثلا من ارائه ام ساعت 2:3 دقیقه شروع شد! دقیقا همین زمان. پس نمی توانستی بیشتر از این وقت بخری. اما من چون درخواست مترجم فارسی به چینی داده بودم، با طنز از داورها خواستم زمان بیشتری در اختیارم بگذارند. داورها درخواستم را تایید نکردند اما من شروع کردم. اصرار بر مترجم داشتم چون همه ی فیلمنامه های رقیب چینی بودند و آنها با زبان خودشان جزییات فیلمنامه شان را بهتر ارائه می کردند. من هم باید به این امتیاز می رسیدم.
ریسک کردم و یک دقیقه از 8 دقیقه را به تمجید از ادبیات چین: مویان و سینمای چین: ژانگ ییمو اختصاص دادم. اما انگار داورها اصلا برایشان مهم نبود و احساس می کردم فکر می کنند دارم آتش به خرمن وقتم می زنم. بزرگترین مشکلم با چینی ها در این مدت این بوده کلی حرفی می زنی اما نمی دانی احساساتشان چیست. خیلی درونگرا هستند و نم پس نمی دهند.
یک دقیقه و نیم از ارادتم به ادبیات و سینمای چین گذشت و احساس خطر کردم و سویچ کردم روی فیلمنامه. تریلری که با هوش مصنوعی ساخته بودم را نمایش دادند و به تشریح فیلمنامه پرداختم. زنگ پایان هشت دقیقه به صدا در آمد اما من باز حرف زدم و داورها ظاهرا به من وقت داده بودند و توانستم 4 دقیقه ی دیگر حرف بزنم.
بعدا از ارائه، چند سوال پرسیدند. یکی از داورها که آلمانی بود، طوری در مورد کردستان و فضای فیلم حرف می زند انگار سالها در کردستان زندگی کرده بود.
ژاپنی ها می گویند وقتی موفق شدی کلاه خودت را محکم بچسب. من بعد از این ارائه احساس کردم عملکردم خوب بوده و بیرون رفتم و فکر کردم فردا اختتامیه بخش فیلمنامه است. زمانی که فروشگاه بودم و داشتم چیزهای عجیب و غریب چینی را نگاه می کردم، توی ویچت یک پیام گرفتم. یک لوح بود. دقیقا نیم ساعت بعد از اینکه من ارائه ام تمام شده بود، جوایزه را اهدا کرده بودند و من نبودم. و این لوح هم به این منظور بود که من جایزه نگرفته ام و فقط یک لوح شرکت در این بخش به من اهدا شده است. خودم و جشنواره را لعنت کردم! چرا بیرون رفتم؟ شاید چون غائب بودم جایزه نگرفتم. چرا باید فیلمنامه من که به آن اطمینان داشتم جایزه نگیرد.
عصر آن روز که همچنان اعصابم بهم ریخته بود، به ضیافتی دیگر در یک رستوران VIP در شنژن رفتیم. وقتی وارد شدیم مدیر جشنواره را دیدیم که پیش از ما به رسم ادب آنجا حضور داشت. بعد از دو ساعت غذا آوردن، شام تمام شد و برای درخواستی پیش مدیر جشنواره رفتم. بعد از صحبت هایم، از فیلمنامه ام تعریف کرد و گفت خیلی از آن خوشش آمده و بهترین داستانی بوده که شنیده. گفتم پس چرا جایزه نگرفت؟ گفت کی گفته نگرفته؟! جایزه گرفتی!
فردای آن روز به ساختمانی که بخش فیلمنامه در آن داوری می شد رفتم و و لوح و جایزه ام را گرفتم. شنژن را با کلی خاطرات خوب، ادب واحترام و دو جایزه ترک کردم. تنها فیلمسازی هم بودم که در هر دو بخش فیلم و فیلمنامه برنده جایزه شدم.
آخرین نظرات: