امروز در کشور غریب چین، موبایل ام به کما رفت.
صبح دو بار اخطار داد که حافظه ام پر است پسر جان. رفتم چند تا عکس و فیلم حذف کردم و گوشی را در جیبم چپاندم. همیشه اینطوری صدای این اخطار را خفه می کردم. چون اعتقاد داشتم همه ی عکس ها و فیلم ها ضروری هستند و نمی توانم به جنگ حذف شان بروم.
عصر که به خانه برگشتم، گوشی به حالت هنگ درآمد و حتی سه ساعت هیچ شارژی به بدن سرد گوشی نرفت.
با خودم عهد کردم اگه شانس آوردم و درست شد، پنجاه درصد از محتواها را حذف می کنم. بعد از دو ساعت، شارژ گوشی درست شد اما هیچ عکس العملی نشان نمی داد و هیچ فرمانی اجرا نمی شد.
زیر بارانِ بی رحمانه ی چین، به یک تعمیرات موبایل رفتم که از قضا سرکوچه هم بود. یک دستگاه دور و بر گوشی قرار داد و با یک توپِ بادی شبیه دستگاه های فشار، کمی باد زد و گوشی درست شد. ۸۰ یوان هم گرفت. بخوانید ۱ میلیون.
برگشتم خانه و نود درصد از فیلم و عکسها را بی رحمانه حذف کردم. تازه فهمیدم هیچ هم مهم نبودند.
فکری شدم چه چیزهای دیگری در زندگی ام است که احساس می کنم مهم اند اما به راحتی قابل حذف اند؟ و می تواند جا برای چیزهای مهم تر باز کنند… کلی ذهنم روشن شد. یک سوال جذاب برای روزم اختراع کردم.
آخرین نظرات: