اهل خاطره بازی نیستم و آلرژی دارم به کسانی که از خدمت اجباری خاطرات اکبیری تعریف می کنند. مطمئنم سربازی دست زنها بود با قدرت شان حذفش می کردند. اما مردها…
بگذریم… عکس مربوط به پارسال این موقع است. ۲۴ تیرماه که امریه ام آمد پادگان عجب شیر و بخاطر فوت پدرم سنندج افتادم. این عکس را پست کردم یادم بماند چطور آن روزها در شدیدترین فشارهای روحی و روانی دوام آوردم و با هر کسی در پادگان مذاکره می کردم که کاری کنند محیط را آن طور که خودم می خواهم شخصی سازی کنم! بله، شخصی سازی لایف استایل در جایی مثل پادگان منظورم است. و واقعا شد. اما باز زندان بودی. زندانی با امکانات نسبتا خوب.
تیمور، یادت بماند سخت ترین تصمیم هاست تو را در مدارهای دیگر قرار می دهند، نه تصمیم های سهل و همه گیر. یادت باشد هر جا توی موقعیت سختی بودی، از آن همه توانایی مذاکره کردن که داری و آنجا کشف شد، استفاده کنی.
این یک یادداشت شخصی است و امیدوارم کسی نخواند. درود بر تو پسر. دوستت دارم…




آخرین نظرات: