سرخی سیب کال

عاشق فصل تابستانم. فصلی پر برکت و بخشنده. مخصوصا میوه هایش. امسال بدجور به سیب های کوچک گیر داده ام.

اوایل تیر ماه بود که برای اولین بار دوستی در تبریز دو تا سیبِ کوچک تعارف کرد. با ولع جثه ی کوچکِ سیب را به سطح چوب رساندم! از آن روز به بعد هر میوه فروشی ای می رفتم چشمم دنبال آن سیب های کوچکِ قرمز بود.

وقتی عمیق تر به این سیب های کوچک فکر می کنم، یادم می افتد در یکی از فیلمهای کیارستمی، «باد ما را خواهد برد» هم حضور جالبی دارد. سیبِ کوچکی که بعد از عبورِ پیچ در پیچ در آن سطحِ ناهموارِ ایوان خانه، نصیب فرزاد پسر بچه ی فیلم می شود.

میوه ها به طور غریزی در عنوان فیلمهایم حضور داشته اند:

«انار میوه ی بهشت است»

«توت»

«سیب های کابل شیرین است»

رابرت مک کی در کتاب آموزش فیلمنامه نویسیِ «داستان»، چیزی شبیه این حرف را می گوید؛ هنرمند هیچ وقت نمی تواند خودش را در اثرش مخفی کند.

این توجه به میوه ها در عنوان های فیلم هایم، علاقه ام به میوه ها را نشان می دهد و هیچ وقت نتوانسته ام مخفی اش کنم.

 

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط