مانده بودم چه پستی برای امشب هوا کنم. از صبح مشغول انجام یک کار سیستمی بودم و بدنم پشت میز حسابی گرفته بود.
غروب، بعد از یک پیاده روی نیمچه طولانی به خانه آمدم و دلمه ی شب یلدا را در غیاب پدر خوردیم. پارسال بود و امسال نیست. بازی زندگی.
سر و صدای سمیه از آشپزخانه آمد که هندوانه قاچ می کرد. با کتابِ دستم که دیروز از نشر بادکوبه به دستم رسید، برندینگ شخصی در فضای دیجیتال، به آشپزخانه رفتم و در ناچارترین حالت ممکن برای ایده یابی، کتاب را روی هندوانه ها گرفتم و موقعیت را قاب گرفتم.
کی جرعت دارد به این فکر رو بدهد: سال دیگه کی هست کی نیست؟
Post Views: 19
آخرین نظرات: