کلیدِ پنجمین خانه ای که تا به حال اجاره کرده ام را امروز صبح به صاحبخانه تحویل دادم.
13 ماه در این خانه بودم.
هر خانه ای که می روم، مهم است چه تجربه هایی در آن می سازم. بعدها حتی از کنار آن خانه رد می شوم و نگاهی به پنجره اش می اندازم که زمانی من پشت آن پنجره ایستاده بودم. اما بیشتر از یکی دو دقیقه نمی توانی توقف کنی چون خانه ی تو نیست و یک غریبه ی مشکوک به نظر میرسی.
با یک نگاه به خانه ای که سالها پیش در آن زندگی کرده بودی، تمام کارهایی که می توانستی بکنی و نکردی، یا کارهایی که توانستی و انجام دادی، در یک ثانیه مثل یک نگاتیو در ذهنت نور می خورد و جلو چشمانت حاضر می شود.
بعدها درباره این خانه چه می گویم؟ خانه ای که در آن به سربازی رفتم. درست یک روز بعد از 13 فروردین. با یک سوال از طرف دوستم محمد شروع شد: چرا سربازی نمی ری؟ یکساله تموم میشه… و رفتم.
اژدهای این مشکلِ چندین ساله را زمین زدم و آخرین نفس های آتشینش را ماه قبل کشید و خاموش شد.
خداحافظ خانه ی شالمان، کوچه ی پیوند 3. خداحافظ! اولین غروبِ خانه بعد از من، من و خانه کدام دلتنگ تریم؟
آخرین نظرات: