همیشه از خداحافظی های طولانی با عزیزانم می ترسم. آنقدر وسواس دارم برای آخرین نگاه که مدام خداحافظی را با روبوسی و بهانه های دیگر کش می دهم تا به نگاهی برسم که ارزش این را داشته باشد آخرین نگاه باشد.
یادم است وقتی ۵ سال پیش برای ۳ سال زندگی کردن به جزیره کیش رفتم، موقع خداحافظی با پدر و مادرم تا می شد سرم را از شیشه ماشین کشاندم عقب. جریانی گرم از گونه ام لغزید و می دانستم که شاید یکی شان را نبینم. که پدر بود. که پدر بود. که پدر بود.
Post Views: 22
آخرین نظرات: