پیاده روی در چین انگار در حال و هوای نیمه شب در پاریس وودی آلن هستی. پر از رمز و راز و شاعرانگی. چین شهر «رنگ» و «نور» و «بو» هست. این سه تا را چینی ها خیلی دوست دارند و کافی است مثل امشب بارانی تند ببارد تا زمین از انعکاس نورها به یک بومرنگ تبدیل شود.
مشکلی که در پیاده روی در چین دارم چراغ قرمز هاست. باید صبر کنی تا چراغ سبز شود و این ریتمِ پیاده روی ام را می گیرد. ممکن است ایده ای بین لولاهای مغزم که روغنش با پاهایم تعامین می شود گیر کند و خفه شود. امشب موقع برگشتن از یک پیاده روی طولانی، بشدت باران گرفت. باران های اینجا مثل فیلم های هالیودی از داخل ماشین است، انگار لوله آب باز کرده ای و در حد 30 ثانیه کاملا خیس می شوی. منم متنفر از بارانِ تند و خیس شدن! می دانم شاعرانه نیست از باران خوشم نمی آید. خوشم که می آید. چه کسی توی این دنیا از بوی خاکِ بعد از باران خوشش نمی آید؟ از رنگین کمانش… از چاله آب های پر از نور مغازه ها و برگ های روغنی درختان… اما از خیس شده نه. آن هم در یک آب و هوای شرجی.
امروز از سرتا پا خیس شدن لذت بردم. نمی دانم چه اتفاقی افتاد که لذت بردم. باید بیشتر به سیم پیچی مغز و تمیز کاری درونم مشغول باشم تا کشف کنم.
چین، در حد سیل باران می بارد اما چاله آبی نمی بینی که پر شده باشد، جوی آبی نیست که گرفته باشد. انگار زمین دهان باز می کند و باران ها را قطره قطره پایین می دهد. باران های چین را دوست دارم. زمین بعد از باران پر از حلزون های خانه به دوش می شود.
آخرین نظرات: