زندگی مثل یک صفحهی گاز میماند؛ با چند شعله. اکثر آدمها میخواهند همهی شعلهها پرحرارت و روشن بمانند. این آرزو بیشتر در دوران نوجوانی اوج میگیرد. رفتهرفته، واقعیتِ دنیا مثل یک صفحهی فلزی میخورد توی صورتمان و میفهمیم باید یکی از این شعلهها را کم کنیم. هرچه بیشتر عمر میکنیم، شعلههای دیگر را هم کم میکنیم؛ تا جایی که به خاموش کردن برخی از آنها میرسیم. اسم این کار را میتوان «تمرکز» هم گذاشت.
در این دنیا ناچاریم بعضی از شعلهها را خاموش کنیم و حتی مدتی با تکشعله زندگی کنیم. همهی ما انواع این زیستنها را تجربه کردهایم: گاهی همهی شعلهها روشن ماندهاند؛ گاهی فقط یکی روشن بوده؛ گاهی یکی در میان روشن و خاموش؛ یا چند شعله کمنور و چند شعله فروزان.
کدامیک بیشتر به درد ادامهی عمر میخورد؟ در چه سنی بیشتر با این شعلهها بازی کردهاید و روی کدامیک از این حالتهای شعلهها بیشتر ماندهاید؟




آخرین نظرات: